شاید تاکنون هیچ کتابی به اندازه « دن کیشوت » این همه مورد عشق و علاقه ملت های گوناگون نبوده است. بسیاری از کتاب ها هست که تنها به یک قوم و ملت اختصاص دارد و از حدود مرز یک کشور فراتر نمی رود؛ بسیاری دیگر نیز هست که در میان ملل دیگر هم خواننده دارد ولی تنها مورد پسند گروه روشنفکران یا مردم عادی یا طبقات ممتاز است. اما « دن کیشوت » همه حصارهای جغرافیایی و نژادی و اجتماعی و طبقاتی را درهم شکسته و نام خود را با دنیا و بشریت توام ساخته است. همین بس که این رمان از ابتدای قرن هفدهم تاکنون بیش از هزار بار به بیشتر از سی زبان مختلف منتشر گردیده و تنها در شوروی از سال ۱۹۱۷ به این طرف پنجاه مرتبه و هر بار در ۹۰۰۰۰۰ نسخه و به چهارده زبان ترجمه و تجدید چاپ شده است و دانلود کتاب دن کیشوت جلد اول پیشنهاد ما برای همه افراد اهل کتابخوانی است. از این داستان شگرف سرورانگیز، خلاصه ها فراهم آورده اند، نمایشنامه ها پرداخته اند، و بارها آن را به صورت بالت و اپرا و فیلم سینما مجسم ساخته اند، و « دن کیشوت » علی رغم تحولات و تغییراتی که در طی چند قرن گذشته در ذوق ادبی رخ داده هنوز از پرخواننده ترین کتاب هاست. 

البته باید دانست که « دن کیشوت » از لحاظ تکنیک و فن داستان نویسی چندان برجسته نیست و نویسنده را هم نمی توان از سهو و اشتباه مبرا دانست. 
با این همه، و با این که « دن کیشوت » یک اثر کامل هنری نیست، در شمار عالی ترین و بزرگ ترین داستان های جهان قرار دارد. به گفته یکی از منتقدان، « بعضی آثار هنری آن قدر درحد کمال است که از حد بشری فراتر می رود و مافوق قدرت خلاقه انسان قرار می گیرد، ولی دن کیشوت آن قدر بشری است که از کمال دور می شود. » ببینیم که آفریننده « دن کیشوت » ، این وجودی که قرن هاست اذهان بشری را به خود مشغول داشته است، کیست و چگونه می زیسته است: 
میگل دوسر وانتس سآودرا Miguel de Cervantès Saavedraـ(۱۵۴۷-۱۶۱۶ )  در شهر آلکالا Alcala از شهرهای اسپانیا چشم به جهان گشود. پدرش از طبیبان دوره گرد بود که از شهری به شهر دیگر می رفت. میگل خردسال در بیشتر این مسافرت ها همراه پدر بود. هرگز به مکتب نرفت و مانند ماکسیم گورکی مدرسه و دانشکده ای جز صحنه اجتماع ندید.

جوانی جسور و شمشیرزن بود و به سیر و سفر دل بستگی داشت. در سن بیست و سه سالگی به ایتالیا رفت و سپس به خدمت درقشون پرداخت. هنگامی که بیست و پنج ساله بود ( سال ۱۵۷۲ ) در یک نبرد دریایی شرکت جست و چندین زخم برداشت و دو سال بعد به گروهی که در کار اکتشافات دریایی بودند پیوست. مدتی در تحت فرماندهی دون ژوان اتریشی خدمت می کرد. اما در سال ۱۵۷۵ هنگام مراجعت به اسپانیا به دست اعراب اسیر گردید و در الجزایر به زندان افتاد و به غلامی رفت. پس از یک سال بردگی دست به فرار زد، ولی توفیق نیافت، دوباره اسیر شد و مشقت و خواری بسیار کشید. پدر و مادرش چند کیسه زر برای باز خریدن او به الجزایر فرستادند که بسنده نبود. پس از سعی به فرار نافرجام دیگری به نزد حسن پاشا والی الجزایر برده شد و او زرخرید فراری را از خداوندش خرید. چندی بعد سروانتس اسیر، نامه ای به وزیر خارجه اسپانیا نوشت و طرحی برای تسخیر الجزیره تقدیم داشت که مقبول نیفتاد. سرانجام بر اثر کوشش پدر و مادر و همراهی بازرگانان مسیحی ساکن الجزیره، طوق بندگی از گردن سروانتس باز شد و او به پرتغال رفت. در سال ۱۵۸۱ ماموریتی به عهده او گذاشته شد که به « اوران » برود. پس از انجام این ماموریت، در جنگ های « آزورس » شرکت کرد. چندی بعد دخترکی را به همسری برگزید، ولی این ازدواج به زندگی آشفته و نابسامانی های او آرامش نبخشید. 

در این ایام، سروانتس قصد آن کرد که قلم خود را بیازماید و از راه نویسندگی امرار معاش کند. تا سال ۱۵۸۷ به نوشتن نمایشنامه هایی مشغول بود که خود، آن ها را « قابل ستایش » می دانست، ولی در حقیقت ارزش چندانی نداشتند. ( سروانتس به استعداد نظامی خود هم بیش از حد می بالید و حتی استمداد خود را در این زمینه بیش از نویسندگی می دانست. ) شعر هم می سرود ولی به گفته لوپ دو وگا، نمایش نویس معروف هم زمان سروانتس، « در تمام اسپانیا شاعری به بدی سروانتس دیده نشده است » . در سال ۱۵۸۴ رمانی به نام «گالایتا، نوشت که برای او کسب شهرتی کرد. درباره این کتاب گفته اند که: « هرچند از فصاحت و روانی نثر دوران رنسانس برخوردار است، تصنعی در نهاد آن است که رئالیسم پر غنا و درخشان سروانتس را دچار خفقان می سازد. ( Encyclopedia Britannica ) » . خود سروانتس نیز بر این نکته واقف بود و درباره کتاب خود می گفت: « چیزی بر می انگیزد ولی به نتیجه ای نمی رسد. » 

سروانتس که دریافته بود نمی تواند از برکت قلم خود نانی به دست آورد، به شهر « سویل » رفت ( ۱۵۸۷ ) تا کاری پیدا کند. شغلی که به او محول گردید رسیدگی به امور خواربار یکی از نواحی بود، ولی این کار هرگز وی را دلگرم نداشت. پس از چندی عریضه ای به پادشاه نوشت و با یادآوری خدمات و فداکاری های خود درخواست کرد که شغلی در مستعمرات اسپانیا در امریکا به او واگذار کنند. در پاسخ او نوشتند که « بهتر است در جایی که به خاک وطن نزدیک تر باشد کاری بجوید. » بیکاری و استیصال، زندگی ناسازگار او را ناسازگارتر ساخت. در حدود سال ۱۵۹۰ دچار چنان تنگ دستی و مذلتی گردید که برای خرید جامه مبلغی به قرض گرفت. 

پس از این دوران، سروانتس از ناچاری دوباره به سوی اقلیم ادبیات باز گشت و با ناشری قرارداد بست که شش نمایشنامه بنویسد و برای هرکدام پنجاه « دوکا » بگیرد، مشروط بر این که هر یک از آن ها، به تشخیص ناشر، « از بهترین نمایشنامه هایی باشد که تاکنون در اسپانیا نوشته شده است. » اما سروانتس از این قرارداد هم حاصلی بر نداشت. سروانتس از همه جا رانده شد و دوباره به « سویل » بازگشت و این بار مامور وصول مالیات گردید. اما در سال ۱۵۹۷ به علت غفلت و ناآشنایی به آداب کسب و کار و فن حسابداری، از صندوق کسر آورد و پس از بازخواست از خدمت منفصل گردید و بیش از پیش در گرداب فقر و فاقه فرو رفت. هنوز به یقین معلوم نشده است که سروانتس سه سالی را که پس از انفصال بر او گذشته چگونه سر کرده است. به قولی به زندان افتاده و تا سال ۱۶۰۰ در آن جا بوده و بنابراین قسمتی از شاهکار خود « دن کیشوت » را در زندان نوشته است. 


سه شنبه 6 فروردین 1398
بؤلوملر :